نصب اپلیکیشن

صفحه رسمی مای درس

اطلاع از آخرین تغییرات، جوایز و مسابقات مای درس
دنبال کردن
2 سال قبل
0

معنی واژگان درس «خسرو»:

واژه

معنی واژه

واژه

معنی واژه

رسا

بلند

شاخ

شاخه

مبلغ

مقدار

احسنت

آفرین

سبک

روش

نگارش

نوشتن

تقریر

بیان، بیان کردن

از بَر کردن

حفظ کردن

منتخب

برگزیده

اشعار

شاعران

متون

متن ها

مرور

بازخوانی

میرزا

امیر زاده

عبرت

پند

گیرا

جذاب

سخت

(قید) بسیار

دی

دیروز

سرای

خانه

می شدم

می رفتم

برزن

محله، کوی

افراشتن

بلند کردن

درهم آمیخته

درگیر شده

گرد

گرد و خاک، غبار

برانگیختن

بلند کردن

متداول

مرسوم، معمول

محاوره

گفت و گو

ضربت

ضربه

سخت

محکم

دیده

چشم

صدمت

آسیب ، ضربه

لاجرم

ناچار، ناگزیر

سپر انداخت

تسلیم شد

غالب

پیروز

درویشان

جوانمردان

مغلوب

شکست خورده

مخذول

خوار، زبون گردیده

نالان

ناله کنان

رحم نیاورد

رحم نکرد

می کوفت

می کوبید

بس

بسیار

طاقت

تاب و توان

جستن

جهیدن

دشنه

خنجر

سزا

مجازات

هر دوان

هر دو، هر دو خروس

سرای

خانه

به

بهتر

سگالیدن

اندیشیدن

خشنود

راضی

فرسوده

قدیمی، کهنه

دوات

مرکب دان ، جوهر

وقار

سنگینی

طمأنینه

آرامش، سکون و قرار

الزام

ضرورت، لازم

غالب

پیروز، برنده

بدسگالی

دشمنی

عبرت

پند، اندرز

اصلاً

اساساً

عرض کردن

گفتن

تصدیق نامه

گواهی نامه، مدرک

اصلاً

در اصل، اصالتاً

دل خوشی

شادی

میرزا

امیرزاده

خشت

آجر نپخته

خداداد

خدا داده و ذاتی

صاحبدل

عارف، آگاه

ایوان

راهرو

از برِ

از کنار

دانگ

بخش، یک ششم چیزی

آواز خوش شش دانگ

با صدای بلند و رسا

اشتر

شتر

حالت

فرح و نشاط، شادی

طرب

فرح و نشاط، شادی

را

در معنای دارندگی

کژ

کج

کژطبع

بی ذوق، بی احساس

مألوف

خو گرفته

حیرت

تعجب

مهارت

ورزیدگی

الها

خدایا

محتوا

درون مایه

رهاورد

سوغات و ارمغان

باب

مناسب

حجب

شرم و حیا

فروتنی

تواضع

فرو می داد

پایین می داد، می خورد

اوان

وقت، هنگام

قول

گفته

دیده

چشم

حلالت نکنم

تو را عفو نمی کنم

مطربی

نوازندگی

مسخرگی

دلقکی، لطیفه گویی

به گوش اطاعت شنید

پذیرفت

پی

دنبال

شگرف

عجیب و بزرگ

مندرس

کهنه، فرسوده

چالاکی

چابکی

حسابگری

برنامه ریزی

فرو کوفت

زمین کوبید

ستودن

ستایش کردن

بد گهر

بد ذات

می

شراب

عین

دقیقاً

خفت

خواری

فی الجمله

خلاصه

معاصی

گناهان، جمع معصیت

منکر

زشت، ناپسند

کنار گذاشت

ترک کرد

تکیده

لاغر و باریک اندام

فروغ

نور، روشنایی

باک

ترس

اسکلت

استخوان بندی

داد

فریاد

استماع

شنیدن، گوش دادن

سوزناک

سوزنده، دلگزا

دگر

دیگر

آشیان

آشیانه

قضا

سرنوشت

درازگوش

خر

رشته

طناب

جَلاجل

جمع جلجل، زنگ، زنگوله

از پس

از پشت، عقب

طرّار

دزد

سهل

آسان

روان شد

روانه شد

جامه

تن پوش

دنبال

دُم

جنبانیدن

تکان دادن

آواز

صدا

بر قرار است

پا برجا است

استاده

ایستاده

طرفه

شگفت آور، عجیب

دیار

سرزمین

دُنب

دُم

درنگریست

توجه کرد، نگاه کرد

فرو شد

داخل شد

خواجه

آقا

طلبیدن

طلب کردن

منت

سپاس، شکر

مؤذّن

اذان گو

بازآمدن

بازگشتن

نمودن

نشان دادن

کوی

کوچه بزرگ، برزن

فرو رفت

پایین رفت

از اتفاق

اتفاقاً

اضطراب

نگرانی، پریشانی

زر

طلا

شدن

رفتن

دینار

سکه طلا

برآوردن

بالا آوردن

جامه

تن پوش

دستار

عمامه، سربند

برگرفت

برداشت

ملال

رنج و اندوه، خستگی

گرفت

چیره شد، فراگرفت

مگر

واژه پرسش، آیا

پاس

نگهبانی، نگهداری

بالا کشیدن

قورت دادن، سر کشیدن

هلیم

غذایی با گندم و گوشت

ادیب

سخن دان، سخن شناس

زهرخند

خنده تلخ، خنده دردآلود

لمن تقول؟

برای چه کسی می گویی؟

تراویدن

تراوش کردن، ترشح کردن

ملتفت شدن

آگاه شدن، متوجه شدن

لعب

بازی، خوش گذرانی، لهو

خودرُو

خودرأی، لجوج،  یک دنده

خودسر

خودرأی، لجوج،  یک دنده

کمیت

اسب سرخ مایل به سیاه

ناشیانه

با بی تجربگی، با بی دقتی

طبیعت

عادت، طبع و سرشت، خو

زنگار

منسوب به زنگار، سبز رنگ

زنگاری

منسوب به زنگار، سبز رنگ

باری

القصه، به هر حال، خلاصه

بدسگال

بد اندیش، بدخواه، دشمن

موضع

جا، محل قرار گرفتن چیزی

خورشت

خوراکی که با برنج می خورند

تکریم

گرامیداشت، ارجمند شمردن

عنود

ستیزه کار، دشمن و بدخواه

مفتول

سیم، رشته فلزی دراز و باریک

باب دندان

مطابق میل و علاقه، خوش مزه

تعلیقات

آویختنی ها، نشان های ارتشی

راه خود گرفتن

روانه شدن، راهی شدن، رفتن

ضمائم و تعلیقات

مقصود نشان های ارتشی است

حلبی

از جنس حلب، ورقه نازک فلزی

استرحام کردن

رحم خواستن، طلب رحم کردن

عتاب کردن

خشم گرفتن بر کسی، سرزنش کردن

فیاض

بسیار فیض دهنده، سرشار و فراوان

ورانداز کردن

چیزی یا کسی را با چشم ارزیابی کردن

لهو

بازی کردن، آنچه انسان را مشغول کند

منجلاب

محل جمع شدن آب‌های کثیف و بد بو، لجنزار

منّت داشتن

احسان کسی را پذیرفتن و سپاسگزار او بودن

مُسکر

چیزی که نوشیدن آن مستی می آورد، مستی آور

ارتجالاً

بی درنگ، بدون اندیشه سخن گفتن یا شعر سرودن

دور بیضی

عینکی که فریم عدسی های آن به صورت بیضی باشد

مطرب

کسی که نواختن ساز و خواندن آواز را پیشه خود سازد

بر خلاف عادت مألوفه

بر خلاف همیشه، بر خلاف عادتی که به آن انس گرفته است

شهناز

یکی از آهنگ های موسیقی ایرانی، گوشه ای از دستگاه شور

ضمائم

جمع ضمیمه، همراه و پیوست، مقصود نشان های دولتی است

پلاس

نوعی گلیم کم بها، جامه ای پشمینه و ستبر که درویشان پوشند، پشمینه

شمشاد

درختی است دارای برگ‌های کوچک گرد که همیشه سبز است چوب آن ستبر و محکم است و برای ساختن اشیـا چـوبـی است. بـه عـنـوان زینت هم در باغ‌ها و باغچه‌ها کشت می شود.

نصاب الصبیان

منظومه ای از ابونصر فراهی، که در آن، لغات متداول عربی را با معادل فارسی آن ها به نـظم آورده است. ایـن کتاب جزء کتـاب های درسی مکتب خانه های قدیم بوده است.

نه مناسب حال درویشان

ناجوانمردانه

چشمه‌ای از خوشمزگی های رنگارنگ او بود

اندکی از استعدادهای زیاد او بود

وی را به می و معشوق و لهو و لعب کشیدند

او را مشغول خوشگذرانی کردند

فی الجمله نماند از معاصی مُنکری که نکرد و مُسکری که نخورد.

گناه بزرگ انجام داد و دیگر کار زشتی باقی نماند که انجام نداده باشد


سایر مباحث این فصل